پروانه ها همه در پیله مرده اند

مجموعه اشعار مهوش قیاسی نیک

 

 

چقدر حوصله کردم شبی که حالش بود

چه قصه ها که نگفت او ولی مجالش بود

 

همیشه قدر کمی هم، نبود از اول

ولی به قهوه‌ی‌ تلخم همیشه فالش بود

 

قسم به دست خدایی که آب و نان میداد

خودش همیشه نبود و فقط خیالش بود

 

اگرچه کودکی ام را سکوت مخفی کرد

اگرچه در دل من آن قیل و قالش بود

 

نه آنکه انچه شکست او دوباره خواهد ساخت

بغیر کوزه که آنهم اگر سفالش بود

 

به جان خسته قسم ‌خورده‌ او که برگردد

و برنگشت علیرغم این که بالش بود

 

به زیر سایه اگر ، جان او می آرامید

درخت می شدم، اما اگر نهالش بود

 

شکسته شاخه سترون نمی‌شود دیگر

شکفته می‌شدم اینجا،اگر کمالش بود

 

به جرم اینکه درختم، شد او تبر روزی

و شاخه ام بشکست او که احتمالش بود،

 

از این زمین که برفت او ز ریشه بر‌خیزم 

ولی،  اگر که امیدی به انتقالش بود

نوشته شده در چهار شنبه 4 فروردين 1400برچسب:ست ون, درخت, قهوه تلخ, فال قهوه, کودکی, قیل و قال, سکوت, خیال, بال,ساعت 14:21 توسط مهوش قیاسی نیک| |

 

 

چقدر حوصله کردم شبی که حالش بود

چه قصه ها که نگفت او ولی مجالش بود

 

همیشه قدر کمی هم، نبود از اول

ولی به قهوه‌ی‌ تلخم همیشه فالش بود

 

قسم به دست خدایی که آب و نان میداد

خودش همیشه نبود و فقط خیالش بود

 

اگرچه کودکی ام را سکوت مخفی کرد

اگرچه در دل من آن قیل و قالش بود

 

نه آنکه انچه شکست او دوباره خواهد ساخت

بغیر کوزه که آنهم اگر سفالش بود

 

به جان خسته قسم ‌خورده‌ او که برگردد

و برنگشت علیرغم این که بالش بود

 

به زیر سایه اگر ، جان او می آرامید

درخت می شدم، اما اگر نهالش بود

 

شکسته شاخه سترون نمی‌شود دیگر

شکفته می‌شدم اینجا،اگر کمالش بود

 

به جرم اینکه درختم، شد او تبر روزی

و شاخه ام بشکست او که احتمالش بود،

 

از این زمین که برفت او ز ریشه بر‌خیزم 

ولی،  اگر که امیدی به انتقالش بود

نوشته شده در چهار شنبه 4 فروردين 1400برچسب:ست ون, درخت, قهوه تلخ, فال قهوه, کودکی, قیل و قال, سکوت, خیال, بال,ساعت 14:21 توسط مهوش قیاسی نیک| |

«ری، آب منگل، آبان»

 

 

یک زن

مادر مردی تناور است

که به‌سر کرده چادرش

با دست‌های پر از حسرت و امید

از خانه‌ای گِلی

به خیابان ری رسید

 

اینجا 

گذر آب منگل است

که پاشیده بر دم در خواب خیس خود 

تا مردی از تبار پدر سوخته‌های شهر

بیاورد از گوشه‌ی اتاق

یک دشنه‌ای که به جانش فرو کند!

 

در پشت کوچه‌ی رخشویخانه هم

افتاده لاشه ی تقویم  سال بعد

چسبیده بر سر آبان سال قبل

شاید زمان 

برای همه‌ی شهر و مردمش

ایستاده است

این سرعت گذر ماه‌های سال

در گوش خسته‌ی آبان سال پیش

هرگز نمی‌رود

 

یکسال و اندی است

که تقویم زندگی

اردیبهشت و آذر و اسفند رفته را

در برگ‌های ورق خورده‌ی خودش

آبان 

نوشته است!

نوشته شده در چهار شنبه 4 فروردين 1400برچسب:ری, آب منگل, رختشویخانه, آبان, حسرت, امید, مادر, کوچه, تقویم, اردیبهشت, آذر, اسفند, خانه گلی,ساعت 14:7 توسط مهوش قیاسی نیک| |

 

 

شاخه‌ای عشق از آن باغچه پیوندم کن

شوق من را به خروش آر و دماوندم کن

 

بلکه در داغ ترین جمعه‌ی تابستانی

باد و باران بشو و خیس چو دربندم کن

 

چون زمستان همه اش منتظر نوروزم

از دی و بهمن من بگذر و اسفندم کن

 

تا کنون بندگی‌ام فایده‌ای هیچ نداشت

آسمانم بده تختی و خداوندم کن

 

من درختی که اگر بار دهم خوشبختم

دور من دست بینداز و تنومندم کن

 

از سرم دست بکش خسته شدم ای تقدیر

آخرین لحظه در این آینه خرسندم کن

نوشته شده در چهار شنبه 4 فروردين 1400برچسب:شاخه, دماوند, اسفند, نوروز, خداوند, تنومند, خیس, خرسند, تقدیر, زمستان, درخت, دی, بهمن, آسمان,ساعت 13:49 توسط مهوش قیاسی نیک| |

 

 

 

 

 
نیمه شب خورشید با مریّخ بازی می کند
قبله چون ُگم می شود، دل بی نمازی می کند
 
عابدان هر شب به خوابِ آرزوها می روند
خواب را ابلیس نامردانه راضی می کند
 
شب چو زاهد خون درونِ جامِ خلوت می خورد 
زهد را در بارهٌ  خود صحنه سازی می کند
 
شیخ با تسبیح و سجادّه به منبر می رود
در خیالش با خدایان هم طرازی می کند
 
بادها در بادبان ها می زند تا پایِ جان
نا خدا هم تا خدا باشد چه نازی می کند!
 
این شبستانی که عابد بهرِ ما بتخانه کرد
بوعلی را گر بخواهد شیخ رازی می کند!
 
 
آذر ۹۱ 
نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1398برچسب:,ساعت 10:53 توسط مهوش قیاسی نیک| |

 


 

 

کلام تازه می خواهم دگر کافی ست این تکرار

دلم خسته شده دیگر برای چیست این تکرار؟

 

 

تمام روزها یکسان؛ هوا و باد همبازی

همه از نسل یک آدم، خدایی نیست این تکرار؟

 

 

هوا آبی که نه، دودی، نفس پولی به این زودی

نم باران پر از دوده که خود خواهی ست این تکرار

 

نه ذوقی دارد این آدم  برای عشق بازی ها

و عاشق بودن و مستی دگر عادی ست این تکرار

 

 

هوا و باد تکراری، کلام عشق تکراری

گمانم دست بازیگر همه بازی ست این تکرار



اردیبهشت 91

نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1398برچسب:,ساعت 11:38 توسط مهوش قیاسی نیک| |

 

 

 

پرواز کن از بدن؛  که بسیارت باد

بالا بنشین؛  که آسمان یارت باد

 

اینجا به چه کاری آید این آمد و شد؟

بالا که روی دو صد چنین کارت باد.

 

اردیبهشت 91

نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1398برچسب:,ساعت 2:41 توسط مهوش قیاسی نیک| |

 

 

 

 

این طاق فلک به تار مویی بند است

این آب رو هم به آبرویی بند است

 

دریا که ز رود آب خود می طلبد

بیچاره فقط رود به جویی بند است!

 

اردیبهشت 91

 

 

نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1398برچسب:,ساعت 2:33 توسط مهوش قیاسی نیک| |

غزل


 

 

آری امشب بس که بیدارم خیابانی شدم 

رشد کردم، ناگهان غول بیابانی شدم

 

بس که از هر جا گذشتم چشمها پروانه بود  

در میان جان خود غلطیدم و جانی شدم

 

سبز بودم، خون دل خوردم به سرخی میزنم     

پاره ای از ابر تاریک ام که بارانی شدم

 

این بهار از بس که در چشمم غمت جا می گرفت     

بازگشتم از بهاری، من زمستانی شدم

 

دانه بودم، کاشتندم، ریشه دادم تا کجا 


ادامه دارد..............

فروردین91

نوشته شده در جمعه 25 فروردين 1398برچسب:,ساعت 16:6 توسط مهوش قیاسی نیک| |

غزل


 

"به آنکه از او و بی اویم"

 

دبستانا از آن دوران دورم

چگونه تا کنون دادی عبورم؟

 

خودم هم سخت ماندم در تعجب

که در دامان سختی ها صبورم

 

 

هزاران سال از آن خاطرات است

هزاران ضربه خورده بر غرورم 

 

 

چو سنگی در مسیر رودخانه

همیشه خسته و سرد و نمورم

 

درختم من که در هنگام پاییز

زمستان را پذیرا لخت و عورم

 

خوشا آن روزهای بچگی ها

که رنگی داشت دنیا در حضورم

 

ادامه دارد...............


 

 

دیماه ۹۰

 

 

نوشته شده در جمعه 18 فروردين 1398برچسب:,ساعت 16:49 توسط مهوش قیاسی نیک| |


Power By: LoxBlog.Com

http://bad-box.tk